جدول جو
جدول جو

معنی برهنه گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

برهنه گشتن
(مُ آ رَ فَ)
برهنه شدن. برهنه گردیدن. لخت شدن:
ناموخت خدای ما مر آدم را
چون عورو برهنه گشت جز کاسما.
ناصرخسرو.
و رجوع به برهنه شدن و برهنه گردیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ آ یَ دَ)
بریده گردیدن. بریده شدن. منقطع شدن:
ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم.
خاقانی.
انقطاع، بریده گشتن و گسستن رسن. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کمال شهرت یافتن. (ارمغان آصفی). افسانه شدن. به کمال شهرت رسیدن. رجوع به ترانه شدن شود:
در کسوت اغیار چو بنمود رخ، آن یار
این قصه در آفاق جهان گشت ترانه.
اسیری لاهیجی (از بهار عجم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ دَ مَ)
عریان شدن. لخت شدن. انحسار. انسراح. انکشاف. تجرد. تعری. تکشف. حسور. عری. کشاط:
چو زو بازگشتم تن روشنم
برهنه شد از نامور جوشنم.
فردوسی.
بسیار برهنگان دیدم پس از پوشیده شدن تن، و پوشیدگان پیش از برهنه شدن که نماندند. (مرزبان نامه). اعوار، برهنه شدن جای از سوار چنانکه بر وی زخم توان زدن. (تاج المصادر بیهقی). جلع، برهنه فرج شدن. (از منتهی الارب).
- برهنه شدن کمر از حلیۀ زر، جدا شدن زیورهای کمر بسبب نوک سخت خارها:
کمرکشان سپه را جداجدا هر روز
کمر برهنه به منزل شدی ز حلیۀ زر.
فرخی.
- برهنه شده، عریان. رود:
وآن کوه برهنه شده ازبرف نگه کن
افکنده پرندین سلبی بر کتف و دوش.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(تَعْ کَ دَ)
سوراخ گشتن. سوراخ شدن. شکاف برداشتن. رخنه شدن:
زآن نکرد آهنگ شیر شرزه از بیم سنانش
رخنه گشتی چرخ و جستی برج شیر از آسمانش.
فرخی.
در عافیت آبادت از رخنه درآمد غم
پس رخنه چنان گشتی کآباد نخواهی شد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ دَ)
کهنه گردیدن. ازکارافتاده و فرسوده شدن، از چشم افتادن. مورد بی اعتنایی قرار گرفتن:
بدو گفت رامشگری بر در است
که از من به سال و هنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گردیم و اونو شود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهنه گشتن
تصویر کهنه گشتن
از کار افتاده، فرسوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار