کمال شهرت یافتن. (ارمغان آصفی). افسانه شدن. به کمال شهرت رسیدن. رجوع به ترانه شدن شود: در کسوت اغیار چو بنمود رخ، آن یار این قصه در آفاق جهان گشت ترانه. اسیری لاهیجی (از بهار عجم) (از آنندراج)
کمال شهرت یافتن. (ارمغان آصفی). افسانه شدن. به کمال شهرت رسیدن. رجوع به ترانه شدن شود: در کسوت اغیار چو بنمود رخ، آن یار این قصه در آفاق جهان گشت ترانه. اسیری لاهیجی (از بهار عجم) (از آنندراج)
عریان شدن. لخت شدن. انحسار. انسراح. انکشاف. تجرد. تعری. تکشف. حسور. عری. کشاط: چو زو بازگشتم تن روشنم برهنه شد از نامور جوشنم. فردوسی. بسیار برهنگان دیدم پس از پوشیده شدن تن، و پوشیدگان پیش از برهنه شدن که نماندند. (مرزبان نامه). اعوار، برهنه شدن جای از سوار چنانکه بر وی زخم توان زدن. (تاج المصادر بیهقی). جلع، برهنه فرج شدن. (از منتهی الارب). - برهنه شدن کمر از حلیۀ زر، جدا شدن زیورهای کمر بسبب نوک سخت خارها: کمرکشان سپه را جداجدا هر روز کمر برهنه به منزل شدی ز حلیۀ زر. فرخی. - برهنه شده، عریان. رود: وآن کوه برهنه شده ازبرف نگه کن افکنده پرندین سلبی بر کتف و دوش. ناصرخسرو.
عریان شدن. لخت شدن. انحسار. انسراح. انکشاف. تجرد. تعری. تکشف. حسور. عری. کشاط: چو زو بازگشتم تن روشنم برهنه شد از نامور جوشنم. فردوسی. بسیار برهنگان دیدم پس از پوشیده شدن تن، و پوشیدگان پیش از برهنه شدن که نماندند. (مرزبان نامه). اعوار، برهنه شدن جای از سوار چنانکه بر وی زخم توان زدن. (تاج المصادر بیهقی). جَلَع، برهنه فرج شدن. (از منتهی الارب). - برهنه شدن کمر از حلیۀ زر، جدا شدن زیورهای کمر بسبب نوک سخت خارها: کمرکشان سپه را جداجدا هر روز کمر برهنه به منزل شدی ز حلیۀ زر. فرخی. - برهنه شده، عریان. رود: وآن کوه برهنه شده ازبرف نگه کن افکنده پرندین سلبی بر کتف و دوش. ناصرخسرو.
کهنه گردیدن. ازکارافتاده و فرسوده شدن، از چشم افتادن. مورد بی اعتنایی قرار گرفتن: بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال و هنر برتر است نباید که در پیش خسرو شود که ما کهنه گردیم و اونو شود. فردوسی
کهنه گردیدن. ازکارافتاده و فرسوده شدن، از چشم افتادن. مورد بی اعتنایی قرار گرفتن: بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال و هنر برتر است نباید که در پیش خسرو شود که ما کهنه گردیم و اونو شود. فردوسی